♥دخترک بیمار♥
طبیبان بر سر بالین من آهسته می گویند که امشب تا سحر این دختره بیمار می میرد....
به هر جا می رسد تابوت من غوغا به پا خیزد
که گویند وه چه سنگین می رود این مرده از بس آرزو دارد.
بیچاره دلم
......
ازش پرسیدم چرا بعضی وقت ها بغض میکنی ولی میریزی توی خودت؟
میگفت امان از عهد و پیمان آدما که گاهی وقتها حرف خودشون هم یادشون میره
بهش گفتم خوب شاید فکرشون مشغوله
شاید نمیتونند.
بیچاره دلم چقدر از دست آدما ناراحته
فهمیدم که چیزی اذیتش میکنه رفتم و...
واقعا بیچاره دلم حالا میفهمم که چه رنجی توی این مدت کشیده
ببخشید دلم اگر اذیتت کردم.....

دلم تنگ است این شب ها یقین دارم که می دانی...
صدای غربت تن را از احساسم تو می خوانی
شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین
نظرات شما عزیزان:
